تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
قیام سرخ و آدرس
ghiyamsorkh.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
تأسيس حكومت حق و عدالت اسلامي از اهداف عاليه دعوت اسلام و از عناصر مهم اجتماعي اسلام است كه در هر عصر مسلمانان وظيفه دارند آنرا در رأس برنامه هاي اصلاحي و اسلامي خود قرار داده و در تأسيس آن كوشا باشند.
مقدمتاً بايد گفت: در اين مورد كه فلسفة واقعي قيام امام حسين _ عليه السلام _ چه بوده است، نظريات گوناگوني ارائه شده است كه به برخي از آنها اشاره خواهد شد. اما سخني كه علامه سيد مرتضي عسكري در مقدمه مرآة العقول بيان كرده ناظر به فلسفة قيام امام حسين _ عليه السلام _ نيست. بلكه ايشان مي گويد: «به فرض اگر با امام حسين _ عليه السلام _ به عنوان خليفه بيعت مي شد ايشان نمي توانست احكام تغيير يافتة اسلامي را به طور كامل اصلاح كند ...»[1]. امكان يا عدم امكان اين امر از نتايج به دست گرفتن قدرت است. اما در اينكه واقعاً فلسفة قيام آن حضرت چه بوده است، ايشان نظر معارضي با ساير علما ندارد. علامه عسكري قائل است كه: «قيام امام حسين _ عليه السلام _ در حقيقت بر ضد انحراف از سنّت رسول خدا _ صلّي الله عليه و آله _ بوده است»[2]. در جاي ديگري مي نويسد: «در اواخر دورة معاويه از اسلام جز اسم و از قرآن جز رسمش باقي نمانده بود. وقتي معاويه از دنيا رفت و پسرش يزيد در سال 60 هـ. به حكومت رسيد، نيز همين اوضاع وجود داشت. در اين زمان فقط دو راه براي امام باقي مانده بود: 1- بيعت 2- جنگ. بيعت امام حسين _ عليه السلام _ با يزيد به معناي اين بود كه آن حضرت افعال و اقوال و روش يزيد را قبول دارد اما، امام _ عليه السلام _ از بيعت خودداري كرد و در اين را به شهادت رسيد»[3].
تقريباً همة كساني كه در رابطة با قيام امام حسين _ عليه السلام _ كتاب نوشته اند در اين امر اتفاق نظر دارند كه هدف امام حسين _ عليه السلام _ اصلاح جامعه بود. برخي قائلند امام حسين _ عليه السلام _ مي خواست حكومت تشكيل دهد. آيت الله صافي گلپايگاني قائل است كه تأسيس حكومت اسلامي امكان نداشت و چون امكان نداشت پس هدف قيام هم نبود»[4]. همين نويسنده قائل است: «شما گمان مي كنيد اينكه مي گوئيم كشته شدن مطلوب امام بوده با صرف نظر از آثار فوائد آن بوده است؟ شما كاملاً در اشتباه هستيد ... اينكه مي گوئيم شهادت محبوب امام بوده و امام به آن اشتياق داشته يعني در زمينة دَوَرانِ امر ميان بيعت با يزيد و تصويب حكومت او و شهادت البته شهادت محبوب است»[5]. در جاي ديگري مي نويسد: «پر واضح است كه حكومت مردي شرير ... مانند يزيد براي اسلام بزرگترين خطر و ضربه بود و اگر بدون عكس العمل جلو مي رفت، و از طرف كسي انكار نمي شد مفاسد آن جبران ناپذير و سبب محو آثار مي گشت»[6].
بنابراين ايشان هم، هدف امام حسين _ عليه السلام _ اصلاح جامعه مي داند، جامعه اي كه با حكومت يزيد به سوي خطر و نابودي در حال حركت بود.
علامه عسكري نيز با اين نظريه مخالف نيست. ايشان هم قائل است كه امام حسين _ عليه السلام _ مي خواست وضع موجود را تغيير دهد. «امام حسين _ عليه السلام _ به مكه رفت. مردم دور ايشان جمع شدند و به سخنان او گوش دادند. او از سيره جدش با آنان سخن گفت و از انحراف خليفه از آن سيره ... سپس دعوتش را آشكار كرد و امت اسلام را به قيام مسلحانه بر عليه خلافت دعوت كرد و خواستار تغيير وضعيت موجود شد»[7].
اما مطلبي كه ايشان بيان كرده و نظر شخصي ايشان است اين است كه «در صورت اينكه آن حضرت به حكومت مي رسيد نمي توانست بدعتهاي معاويه از جمله لعن پدرش علي _ عليه السلام _ را بر دارد» كه به نظر مي رسد اين نظريه چندان صحيح نيست. چرا كه اگر حكومت اسلامي تشكيل مي شد قطعاً عمال و كارگزاران اسلامي اجازه نمي دادند اين بدعتها و لعن ها باقي بمانند چون اولاً كسي كه اين بدعتها را نهاد معاويه و امثال او بودند كه هرگز در جايگاه امام قرار نداشتند، ثانياً مگر عمر بن عبدالعزيز در زمان حكومتش موفق نشد كه لعن علي _ عليه السلام _ را بردارد و آن اصلاحات را انجام دهد، مگر آن اصلاحات جز با خواست او بود؟ آيا كسي توانست مخالفت كند. در تأئيد اين سخن، آيت الله صافي مي نويسد: «حكومت اسلامي اگر تأسيس مي شد، مردم طعم آزادي را مي چشيدند و حقوق پايمال شدة ضعفا و طبقة سوم احيا مي گرديد ... و تحقق اهداف اسلام «بنحو كامل» جز در ساية حكومت اسلامي امكان پذير نيست و فقط حكومت اسلامي مجري تمام عيار احكام خدا و محقق هدفهاي قرآن است»[8].
نتيجه گيري:
در اينكه فلسفة واقعي قيام امام حسين _ عليه السلام _ چه بوده است نظريات مختلفي ارائه شده است از جمله اين نظرات مي توان به تشكيل حكومت اسلامي _ امر به معروف و نهي از منكر _ شهادت و ... اشاره كرد كه آثار آن كمتر از تشكيل حكومت نبوده و در طول تاريخ اين آثار تا به امروز به اثبات رسيده است. همة اين نظريات در اينكه هدف اصلي امام حسين _ عليه السلام _ اصلاح جامعه بوده مشترك هستند. علامه عسكري نيز اين بيان را قبول دارد. نظري كه ايشان بيان كرده مربوط است به فرض تشكيل حكومت اسلامي و بعد از آن توانائي و يا عدم توانائي امام حسين _ عليه السلام _ در احياء اسلام واقعي. اين يك نظرية شخصي است كه البتّه ايشان براي نظر خود دلائلي هم دارد اما به نظر مي رسد اين دلائل چندان محكم نيستند. اكثر علما قائلند كه اگر ايشان مي توانستند حكومت تشكيل دهند، قطعاً مي توانستند احكام واقعي اسلام را به نحو كامل اجرا كنند.
[2] . عسكري، سيدمرتضي، المعالم المدرستين، قم، دراسات اسلاميه، چاپ اول، 1407 ق، ج3، ص7.
[3] . همان، ج3، ص16.
[4] . صافي گلپايگاني، لطف الله، شهيد آگاه، مشهد، مؤسسة نشر و تبليغ، چاپ سوم، 1366 ش، ص50.
[5] . همان، ص32.
[6] . همان، ص35.
[7] . مقدمه مرآة العقول، پيشين، ج2، ص493.
[8] . صافي گلپايگاني، لطف الله، پيشين، ص44 و 45.
پرسش :
چرا انقلاب امام حسين(ع) صورت گرفت؟
پاسخ :
پيرامون اهداف قيام عاشورا برحسب زمان مؤلّفين و دانشمندان علوم ديني بحثهاي فراواني كردهاند و اهداف متفاوتي را نيز ذكر كردهاند، امّا آنچه را كه لازم است پيرامون اهداف نهضت عاشورا بيان شود، همان اهدافي است كه خود امام حسين ـ عليه السّلام ـ در ضمن خطبهها و وصيّتهاي خويش به آنها اشاره كردهاند.
امام حسين ـ عليه السّلام ـ از آنجايي كه وصّي و جانشين واقعي نبي اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ بودند و دوران امامت ايشان هم مصادف شده بود با آغاز سلطنت يزيد، امام اينجا در يك شرايط خاصّي قرار گرفتند. چرا كه از يك طرف مجبور شده بودند با يك فرد فاسد و بيبند و بار به عنوان خليفه پيامبر، بيعت كنند و از طرفي هم عدّهاي از مردم عراق براي بيعت با حضرت، اعلام آمادگي كرده بودند. لذا امام حسين ـ عليه السّلام ـ از زمان روي كار آمدن يزيد تا زمان شهادت خويش، در هر موقعيّتي، يك هدفي اتّخاذ كردهاند. از اين جهت زماني كه امام ـ عليه السّلام ـ در مدينه بود و مروان از ايشان خواست تا با يزيد بيعت كنند، فرمودند: من با شخصيّتي فاسد و شرابخوار مثل يزيد بيعت نخواهم كرد. و در زماني كه امام آمادة سفر از مدينه به مكّه شدند به برادرشان محمد بن حنفيه گفتند: من براي اصلاح دين جدّم و اجراي امر به معروف و نهي از منكر از مدينه خارج ميشوم. و در زمانيكه امام ـ عليه السّلام ـ باز در مكه بودند و مردم كوفه از ايشان دعوت كردند كه به كوفه بروند امام مسأله قيام بر عليه حكومت ظالم و فاسدي چون يزيد را گوش زد كردند.[1]
به همين دلائل است كه نسبت به قيام امام حسين ـ عليه السّلام ـ چندين هدف ذكر شده است كه البته همگي اين عوامل در كنار هم دست به دست هم دادهاند تا موجب برپايي اين قيام عاشورا شدهاند.[2]
امّا از مهمترين اين عوامل و اهداف: مسأله امر به معروف و نهي از منكر و مسأله اصلاح جامعة اسلامي است كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ پيش از حركت از مدينه، در وصيّت خويش خطاب به محمد بن حنفيه بيان كردهاند، امام ـ عليه السّلام ـ گفتند: من نه از روي خودخواهي و سركشي و هوسراني از مدينه خارج ميگردم و نه براي ايجاد فساد و ستمگري، بلكه هدف از اين حركتم، اصلاح مفاسد امّت جدّم و ديگر منظورم، امر به معروف و نهي از منكر است، و ميخواهم سيرة جدّم پيامبر و پدرم علي بن ابيطالب را در پيش بگيرم.[3]
امام ـ عليه السّلام ـ در ضمن اين وصيّت خويش وظيفه و انگيزة از قيام خود را در چهار چيز اعلام ميكنند:
1. اصلاح امور امت 2. امر به معروف 3. نهي از منكر 4. پيروي از سيره پيامبر و امير مؤمنان.
اما عواملي ديگر مثل بيعت گرفتن براي يزيد و تحت فشار قرار دادن امام و دعوت مردم كوفه از امام حسين ـ عليه السّلام ـ و غيره از جمله عواملي بودهاند كه باعث سرعت بخشيدن به قيام عاشورا شدهاند و اگر اين عوامل هم نميبود باز امام ـ عليه السّلام ـ انساني نبودند كه ساكت بنشيند و نسبت به خلافت كسي مثل يزيد هيچ عكس العملي از خود نشان ندهند. زيرا امام فرمودند: اگر در دنيا پناهگاهي هم نباشد من با يزيد بيعت نخواهم كرد.[4]
براي مطالعه بيشتر راجع به اين مسأله ميتوانيد به كتبي چون:
انگيزة قيام امام حسين تأليف دكتر محمد حسين ضيائي بيگدلي، نشر دارالعلم، قم.
ديدگاهها به مناسب كنگرة بينالمللي امام خميني و فرهنگ عاشورا، 1374، مؤسسه نشر آثار امام خميني.
[1] . عبد المحمدي، حسين، زمينههاي قيام امام حسين، مركز تحقيقات نمايندگي ولي فقيه در سپاه، انتشارات منبع، 1379، چاپ اوّل، ص 336.
[2] . پيشوايي مهدي، سيرة پيشوايان، نشر توحيد، قم، 1374، چاپ دوّم، ص 167.
[3] . مجلسي محمد باقر، بحار الانوار، ج 44، مكتبه الاسلاميه، تهران، 1393هجري، چاپ اوّل، ص 329.
[4] . ترجمه نفس العموم، شيخ عباس قمي، ؟؟ شيخ محمد باقر كمرهاي، نشر مسجد جمكران، قم، چاپ 5، 1374، ص 98
پرسش :
چرا امام حسین(علیه السلام) در زمان معاویه قیام نکردند؟
پاسخ :
پاسخ از حضرت آيت الله العظمي جوادي آملي (حفظه الله):
معاویه، پس از نبرد با دودمان عصمت و طهارت (علیهمالسلام)، خلافت را به غنیمت گرفت و آن را غصب کرد. او در ابتدا خود را امیرمؤمنان و جانشین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میخواند؛ لیکن اندک اندک، خلافت را به سلطنت و پادشاهی مبدّل کرد.
سالار شهیدان، بیست سال، شاهد اسارت دین الهی در دست امویان بود؛ ولی مجالی برای قیام نمییافت. معاویه، سیاستمداری زیرک و حیلهگر بود و اگر امام حسین (علیهالسلام) در برابر او به پا میخاست، معاویه او را مانند حضرت امام علی و امام حسن (علیهماالسلام) در شهر خودش به شهادت میرساند؛ آنگاه خود با پوشیدن جامهٴ ماتم، مردم را میفریفت و مانع ثمربخشی این قیام و اثر این خون میشد. هدف سالار شهیدان، برپایی نهضتی عظیم بود که تأثیرش به زمان خاص و مکان مخصوص، محدود نماند و در همهٴ جهان طنیناندازد. از اینرو، در دوران زمامداری معاویه قیام نکرد تا خونش به هدر نرود.
فریبکاری معاویه به حدّی بود که در نامههایش به امام علی (علیهالسلام) چونان پدری پرهیزگار و زاهد که پسر تبهکارش را اندرز میدهد، چنین مینوشت: «این نامهای است از معاویه پسر ابو سفیان، جانشین پیامبر خدا، به علی بن أبی طالب. ای علی! بدان که خدا و قیامت و سؤال قبر و بهشت و دوزخ حقیقت دارد. از آتش دوزخ بترس و دست از ستمکاری بدار و پارسایی پیشه کن». آنگاه این گونه نامهها را در شام منتشر میکرد و با تبلیغ سوء، به شست و شوی مغزی مردم میپرداخت.
امام حسین (علیهالسلام) در این دوران، مانند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که در سیزده سال مکه فرصت را برای قیام مناسب ندیدند و نیز مانند امیرمؤمنان (علیهالسلام) که مدتها منزوی بودند و زمان را برای قیام مناسب نمیدانستند، در ده سال پس از رحلت امام حسن (علیهالسلام) تا حادثهٴ کربلا، سعی کرد افکار مردم را کم و بیش روشن کند تا معاویه، این متولی دروغین دین الهی دفن شود و زمینه برای تفکر جدید اسلامی آماده گردد؛ آنگاه قیامی به قصد احیای تفکر الهی و قرآنی آغاز کند.
پس از مرگ معاویه، یزید بر تخت سلطنت نشست. او جوانی خام، سبک سر و همواره در پی خوشگذرانی و میگساری بود. او هر چند خوی جاهلی و طغوای اموی را از پدر به یادگار داشت، ولی زیرکی و بینش سیاسی را از وی به ارث نبرده بود. بیپروایی او در زیر پا نهادن احکام اسلام و آشکار ساختن مفاسد، مردم را از ریا کاری و بیدینی امویان اندکی آگاه کرد و بهترین زمان برای قیام دینی فرا رسید.
سالار شهیدان تصمیم گرفتند که مردم بخشهای مهم خاورمیانه را (حجاز و یمن و عراق و شام) با نهضتی خونین آگاه کنند. بدین منظور با پای خویش به مکّه که ام القرای حجاز بود، رفتند و در راه بارها با مردم سخن گفتند و به اطراف حجاز، پیام و پیک فرستادند.
منبع: شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی، ص ۱۸۲-
پرسش :
هدف امام حسین (علیه السلام) از سفر به کربلا و قیام ایشان چه چیزی بود؟
پاسخ :
پاسخ از حضرت آيت الله العظمي جوادي آملي (حفظه الله):
سالار شهیدان در نامهها و سخنرانیهای رسمی خود فرمودند: من بدین علّت تصمیم به قیام گرفتهام که از جدّم رسول الله شنیدم: وقتی حاکمی ستمکار زمام امور جامعه را به دست گرفت و حلال خدا را حرام و حرام او را حلال کرد و سنّت خدا و پیامبر او را به بازی گرفت، باید با زبان و قلم و سلاح در برابر او ایستاد و هر کسی با چنین زمامداری مبارزه نکند، خدای سبحان او را همتای آن ستمگر کیفر میدهد؛ «من رأی سلطاناً جائراً مستحلا ً لحرم الله، ناکثاً لعهد الله، مخالفاً لسنّة رسول الله، یعمل فى عباد الله بالإثم والعدوان، ثمّ لم یغیّر بقول ولا فعل، کان حقیقاً علی الله أن یدخله مدخله»[1].
سالار شهیدان که وارث پیامبران اولواالعزم و جزو امامان اولواالعزم به معنایی که ارائه شد است، برای براندازی نظام سلطهگر اموی مصمّم گشتند و دشواریها و خطرهایی چون تبعید، مهاجرت، شهادت و اسارت خانواده و فرزندان را پذیرا شدند. حتّی به ایشان تهمت خارجی بودن زدند و آن حضرت (علیهالسلام) را آشوبگر و خرابکار خواندند. آن حضرت (علیهالسلام) در پاسخ به این بهتانهای ناجوانمردانه، در وصیتنامهٴ رسمی خویش اعلام کردند: «إنى لم أخرج أشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و إنّما خرجت لطلب الإصلاح فى أُمّة جدّى (صلی الله علیه و آله و سلم)، أُرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدّى و أبى على بن أبى طالب»[2]؛ یعنی من از همهٴ تهمتهای یاد شده منزّهام و از آنها تبرّی میجویم. هدف سامی من، همان مقصود راقی پیامبران خداست و راه من نیز همان صراط مستقیم سلف صالحِ نبوّت و ولایت و امامت است.
این بود که امام حسین (علیهالسلام) در موسم حج که همهٴ زائران عازم عرفات بودند، آهنگ مناسک حج نکردند و به سراغ آنها نرفتند، بلکه با یارانش به سوی عراق رهسپار شد تا توجّه همگان را در اعتمار موقع حج جلب کند.
پي نوشتها:
[1] ـ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۸۱
[2] ـ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۹
منبع: شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی، ص ۱۸۵ و ۱۹۹
پرسش :
انگیزه اصلی امام حسین(عليه السلام) از قیام بر ضد بنی امیه چه بود ؟
پاسخ :
پاسخ از حضرت آيت الله العظمي جوادي آملي (حفظه الله):
سالار شهیدان (علیهالسلام) هرگز در اندیشهٴ کشتار و خونریزی نبود. هدف اصلی آن حضرت (علیهالسلام) آگاهی بخشیدن به مردم بود. به همین دلیل، بارها با سپاهیان «عمر سعد» به اتمام حجّت پرداخت. گاه قرآن به دست، بیسلاح و جامهٴ نبرد به میان آنان رفته، میفرمودند: آیا مرا میشناسید؟ من حسین بن علی بن ابی طالب هستم؛ یگانه فرزند دختر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بر روی زمین. به چه انگیزهای قصد کشتن مرا دارید؟! جرم من چیست؟! آیا بدعتی در دین نهادهام که خون مرا حلال میدانید؟! آیا جرم سیاسی مرتکب شدهام؟! آیا آشوب کردهام یا کسی را کشتهام؟! «ابن زیاد» که اکنون بر طبل جنگ میکوبد، چندی پیش در منزل «هانی بن عروه» زیر شمشیر نمایندهام مسلم بن عقیل بود. اگر هدف ما آدمکشی و آشوبگری یا ترور بود، «مُسْلِم» همان جا او را از پای در میآورد.
آنگاه آن حضرت (علیهالسلام) پرسیدند: آیا از ما پولی طلب دارید؟ (مسلم بن عقیل، وجوه شرعی بسیاری در اختیار داشت؛ ولی از آن استفاده نکرد و برای گذران امور خویش، اندکی پول از مردم کوفه قرض گرفت و هنگام شهادت وصیّت کرد که زره و ابزار جنگی او را بفروشند و قرضش را بپردازند). سپس فرمودند: بنابراین، نه از ما طلبکارید و نه خونی ریختهایم و نه شورش کردهایم و نه در دین بدعت نهادهایم؛ یعنی هیچ مجوّزی برای مبارزه با ما و قیام برای کشتن ما وجود ندارد. پس، به چه دلیل خونمان را حلال کرده و کمر به قتل ما بستهاید؛ «فبم تستحلّون دمى؟!»[۱].
گفتنی است: سالار شهیدان (علیهالسلام) در سخنانی دشمنان خویش را در ردیف مشرکان و ملحدان برشمرده، فرمودند: خداوند بر چهار گروه بسیار خشم گرفت:
۱.یهودیان که عُزیر را پسر خدا میدانستند؛ ﴿قالت الیهود عزیر ابن الله﴾[2]
۲. ترسایان که میگفتند: خدا، روح القدس، عیسی؛ ﴿إنّ الله ثالث ثلثة﴾[3]
۳. مجوسیان که آفتاب و ماه را میپرستیدند.
۴. گروهی که تصمیم به کشتن من گرفتهاند[4].
بدینسان آن حضرت (علیهالسلام) عمر سعد و سپاهیانش را همتای یهودیان، ترسایان و مجوسیان، شایستهٴ شدیدترین کیفر الهی دانستند؛ زیرا آنان میخواستند چراغ امامت را خاموش کنند و بساط دین را از اساس برچینند؛ یعنی همانطوری که در جهت مُثْبَتْ، ولایت اولیای الهی حصن حصین امّت است؛ «ولایة علی بن أبى طالب حصنى» و در ظلّ توحید که حصنِ حصینِ بالذات است واقع میباشد، در جهت منفی نیز انکار آن و قیام برای از بین بردن آن، شبیه انکار توحید و قیام برای اثبات تثنیهٴ یهود یا تثلیت ترسایان یا پرستش ثنوی گبریان کهن است.
پي نوشتها:
[۱] ـ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۱۸
[2] ـ سورهٴ توبه، آیهٴ ۳۰
[3] ـ سورهٴ مائده، آیهٴ ۷۳
[4] ـ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱۲
منبع: شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی، ص ۱۹۰
پرسش :
گاهي در مجالس عزاداري بانوان، صداي آنان با بلندگو به گوش مردان رهگذر مي رسد، آيا اين عمل اشکال دارد؟
پاسخ :
پاسخ از حضرت آيت الله العظمي حسين مظاهري(دامت بركاته):
بلي، اشکال دارد و نبايد انجام شود و به طور کلي صداي بلندگوهاي مجلس عزاداري چه در مساجد و تکايا و چه در منازل و امکنه ديگر هم نبايد از حد مجلس، فراتر رود به ويژه در اوقات استراحت ديگران.
منبع: خون موعود، علي(مهرداد) آقا شريفيان و عبدالرسول احمديان
پرسش :
آيا اصل عزداري و سوگواري براي ائمه هدي(عليهم السلام) و امام حسين(عليه السلام) مورد تأييد شرع مقدس مي باشد يا خير؟
پاسخ :
پاسخ از حضرت آيت الله العظمي حسين مظاهري(دامت بركاته):
عزاداري براي حضرت سيدالشهداء ارواحنا فداه از افضل اعمال و قربات الهي است، بلکه واجب کفايي است و مورد تأکيد نبي اکرم(ص) و حضرات ائمه هدي(ع) بوده است.
منبع: خون موعود، علي(مهرداد) آقا شريفيان و عبدالرسول احمديان
پرسش :
برهنه شدن مردان در هنگام عزاداري چه حکمي دارد؟ اگر زنان نامحرم حضور داشته باشند چه حکمي دارد؟
پاسخ :
پاسخ از حضرت آيت الله العظمي حسين مظاهري(دامت بركاته):
اگر در حضور نامحرم باشد و يا به طور کلي احتمال مفسده وجود داشته باشد، جايز نيست و چنانکه گفته شد عزاداري ها بايد به صورت متعارف برگزار شود.
منبع: خون موعود، علي(مهرداد) آقا شريفيان و عبدالرسول احمديان
پرسش :
آيا شهربانو دختر يزدگرد سوّم مادر امام سجاد(علیه السلام) بوده؟ و در سرزمين كربلا حضور داشته؟ و فرار او به سمت ايران به دستور امام حسين(علیه السلام) و مدفون شدنش در آرامگاهى كه هماكنون در تهران به بىبىشهربانو شهرت دارد، صحيح است؟
پاسخ :
در بعضى از نوشتههاى متأخّر- كه به خيال خود از تاريخهاى معتبر نقل قول كرده- چنين آمده است:
«در برخى از كتب معتبر تاريخى چنين آمده كه: شهربانويه- كه در كربلا حضور داشت و مادر فاطمه همسر قاسم بود- به سفارش امام حسين (ع) سوار بر اسب امام (ع) شده تا او را به سرزمين سرنوشت برساند و او به اذن خدا در ساعتى به رى رسيد و در كوهى از آن سامان و در نزديكى مقبره سيدعبدالعظيم حسنى مدفون شد«.(1)
و همانجا چنين آمده است: «در ميان مردم چنين شهرت دارد كه در قله كوه چيزى شبيه تكّهاى از روپوش زن ديده مىشود كه هيچ مردى نمىتواند به آن نزديك شود. زن آبستنى كه در شكم فرزند پسرى داشته باشد، نيز توان نزديك شدن به آن را ندارد«.(2)
و نيز چنين شايع شده است: «او هنگامى كه به رى رسيد، خواست از «هو» (خداوند) يارى بخواهد، اما اشتباها به جاى «هو» لفظ «كوه» را به زبان آورد و همانجا كوه او را دريافت و در شكم خود پنهان كرد«.(3)
شايد در نظر برخى ساختگى بودن اين افسانهها و نيز عدم حضور مادر امام سجاد (ع) در كربلا، امرى واضح بوده و نياز به بحث و تحقيق ندارد اما از آنجا كه درباره او مطالب فراوانى در ميان مردم و حتى در ميان قشر فرهيخته شايع است، به بحث درباره او مىپردازيم.
براى روشنتر شدن بحث توجه شما را به مطالب زير جلب مىكنيم.
مادر امام سجاد (ع)
با رجوع به منابع مختلف شيعه و سنى درمىيابيم كه از ميان ائمه شيعى بيشترين اختلاف درباره نام مادر امام سجاد (ع) وجود دارد تا جايىكه برخى از محققان با استفاده از منابع مختلف چهارده نام(4) و برخى ديگر تا شانزده(5) نام براى مادر آن حضرت (ع) ذكر كردهاند.(6) مجموع اين نامها چنين است:
با آنكه در منابع تاريخى اهل سنّت بر روى نامهايى چون سلافة، سلامة، غزاله بيشتر مانور داده شده است،(7) اما در منابع شيعى و به خصوص منابع روايى آنها، نام شهربانو بيشتر مشهور شده است. بنا به نوشته برخى از محققان(8): اولين بار اين نام در كتاب «هبائر الدرجات» محمد بن حسن صفار قمى (متوفى 290 ق) ديده شده است.(9) بعدها محدّث معروف شيعى يعنى كلينى (م 329 ق) روايت همين كتاب را در كتاب كافى آورد.(10) بقيه منابع يا از اين دو منبع بهره گرفته و يا آنكه رواياتى ضعيف و بدون سند معتبر را در نوشتههاى خود آوردهاند.(11)
در اين روايت چنين آمده است:
«چون دختر يزدگرد را نزد عمر آوردند، دوشيزگان مدينه براى تماشاى او سر مىكشيدند و چون وارد مسجد شد، مسجد از پرتوش درخشان گشت. عمر به او نگريست، دختر رخسار خود را پوشيد و گفت: اف بيروج بادا هرمز (واى، روزگار هرمز سياه شد) عمر گفت: اين دختر مرا ناسزا مىگويد و بدو متوجه شد اميرالمؤمنين (ع) به عمر فرمود: تو اين حق را ندارى، به او اختيار ده كه خودش مردى از مسلمانان را انتخاب كند و در سهم غنيمتش حساب كن. عمر به او اختيار داد. دختر بيامد و دست خود را روى سر حسين (ع) گذاشت. اميرالمؤمنين على (ع) به او فرمود: نام تو چيست؟ گفت: جهان شاه. حضرت فرمود: بلكه شهربانويه باشد.
سپس به حسين (ع) فرمود: اى اباعبدالله از اين دختر بهترين شخص روى زمين براى تو متولد مىشود و على بن الحسين (ع) از او متولد گشت. آن حضرت را ابن الخيرتين (پسر دو برگزيده) مىگفتند زيرا برگزيده خدا از عرب «هاشم» بود و از عجم «فارسى«.(12)
اين روايت از دو جهت سند و متن محل بحث واقع شده است. از جهت سند در آن افرادى مانند ابراهيم بن اسحاق احمر(13) و عمرو بن شمر وجود دارند كه متهم به غلو شده و از سوى رجاليون شيعه مورد تأييد واقع نشدهاند.(14)
اما از جهت متن اشكالات زير بيان شده است:
1. اسارت دخترى از يزدگرد، به شدّت محل ترديد است.
2. اسارت چنين دخترى در زمان عمر و به ازدواج امام حسين (ع) درآمدن در اين زمان نيز غيرقابل قبول است.
3. در هيچيك از منابع معتبر شيعى به جز اين روايت، لقبى با عنوان «ابن الخيرتين» براى امام سجاد (ع) نقل نشده است.
آيا در اينجا نمىتوان نوعى ايرانىگرى افراطى را ديد كه به خيال خود به جهت پيوند
خوردن نسل ساسانيان با نسل پيامبر (ص) در امام سجاد (ع)، خواستهاند آن حضرت (ع) را به عنوان «خير اهل الارض» معرفى كنند؟
اينگونه نقدها بر گزارشهاى حاوى نام شهربانو باعث مىشود تا اين گزارشها را از ساحت ائمه (ع) به دور و آن را ساخته دست حديثپردازان بدانيم و نام شهربانو را براى مادر آن حضرت (ع) نفى كنيم.
درباره نسب مادر امام سجاد (ع) نيز منابع متقدم تاريخى و روايى دچار اختلاف گشتهاند. برخى مانند يعقوبى (متوفى 281 ق((15)، محمد بن حسن قمى(16)، كلينى (متوفى 329 ق((17)، محمد بن حسن صفار قمى (متوفى 290 ق((18)، شيخ صدوق (متوفى 381 ق((19) و شيخ مفيد (متوفى 413 ق((20) او را دختر يزدگرد دانستهاند، هر چند در نام او اتفاق نظر ندارند.
اين نسب تقريباً در ميان منابع متأخر به عنوان يك شهرت فراگير جاى خود را باز كرده است به گونهاى كه ميدان اظهار وجود براى ديدگاههاى مخالف نگذاشته است.(21)
در مقابل اين قول، برخى از منابع متقدم و متأخر ديدگاههاى ديگرى مانند سيستانى بودن، سندى بودن، كابلى بودن او را متذكر شده و بسيارى از منابع بدون ذكر محل اسارت او، تنها با عنوان «امّ ولد» (كنيز صاحب فرزند) از او ياد كردهاند.(22) برخى نامهاى بزرگان ايرانى همچون سبحان، سنجان، نوشجان و شيرويه را به عنوان پدر او ذكر كردهاند.(23)
براى نقد و بررسى اين نسب نمىتوانيم به بحثهاى سندى اين گزارشها تكيه كنيم زيرا هيچيك از اقوال داراى سند مستحكمى نيست. علاوه بر آنكه بيشتر كتابهاى تاريخى همانند تاريخ يعقوبى، مطالب خود را بدون ذكر اسناد نقل مىكنند.
بنابراين بايد فقط از راه محتوا به بررسى آنها پرداخت كه در اين راستا اشكالات زير خود را نشان مىدهد:
1. مهمترين اشكال اختلاف اين گزارشها در ذكر نام او است كه منابع مختلف پيش گفته اسامى گوناگونى همانند حرار، شهربانو، سلاخه، غزاله براى او نقل كردهاند. و اين نشان مىدهد كه اين مطالب، سازندگان مختلف با انگيزههاى يكسانى داشته است كه همان تعصب ايرانىگرى وارتباط دادن ميان ايرانيان و امامان (ع) از راه نسب بوده است تا به خيال خود فره ايزدى و تخمه شاهى را از ساسانيان به امامان شيعه منتقل سازند.
2. اختلاف اين گزارشها در زمان اسارت او نيز يكى ديگر از اشكالات است كه برخى آن را در زمان عمر، برخى ديگر در زمان عثمان و برخى مانند شيخ مفيد آن را در زمان خلافت حضرت على (ع) دانستهاند.(24)
3. اصولًا كتبى مانند تاريخ طبرى و الكامل ابن اثير كه به صورت سالشمار جنگهاى مسلمانان با ايرانيان را تعقيب كرده و مسير فرار يزدگرد را به شهرهاى مختلف ايران نشان دادهاند، در هيچ موردى به ذكر اسارت فرزندان او نمىپردازند با آنكه اين مسأله، بسيار مهمتر از حوادث جزئى است كه به آنها اشاره شده است. اين نكته جعلى بودن گزارش اسارت دختران يزدگرد را تقويت مىكند.
4. برخى از نويسندگان متقدم همانند مسعودى، هنگام ذكر فرزندان يزدگرد سوم، دخترانى با نامهاى ادرك، شاهين و مردآوند براى او ذكر مىكنند كه اولًا با هيچيك از نامهايى كه براى مادر امام سجاد (ع) گفته شده، هماهنگى ندارد و ثانياً خبرى از اسارت آنها در تمام نوشتههاى خود به ميان نمىآورد.(25)
5. از مهمترين اسناد تاريخى كه مىتوان درباره مادر امام سجاد (ع) به آن استناد كرد، نامههاى منصور به محمد بن عبدالله معروف به «نفس زكيه» است كه رهبرى مخالفان علوى و طالبى (اولاد ابوطالب) را در مدينه بر عهده داشت و هميشه ميان او و منصور نزاع و درگيرى بود.
در يكى از اين نامهها كه منصور قصد ردّ ادعاهاى محمد مبنى بر افتخاريه نسب خود را داده چنين مىنگارد: «ما ولد فيكم بعد وفاة رسول الله (ص) افضل من على بن الحسين و هو لام ولد«.(26) يعنى، بعد از رحلت پيامبر خدا (ص) در ميان شما شخصيتى برتر از على بن حسين (امام سجاد (ع)) ظهور نكرده، در حالىكه او فرزند ام ولد (كنيز داراى فرزند) بود.
جالب آن است كه هيچ اعتراضى- نه از سوى محمد و نه از سوى ديگران- به اين فقره شنيده نمىشود كه على بن حسين (ع) فرزند كنيز نبود بلكه فرزند شاهزادهاى ايرانى بود در حالىكه اگر اين داستان واقعيت داشت، حتماً محمد بن عبدالله براى پاسخ دادن، به آن استناد مىكرد.
مجموعه اين قرينهها ما را به اين نتيجه مىرساند كه دست جعل در ساختن مادرى ايرانى با اين اوصاف براى امام سجاد (ع) دخالت داشته و عمداً ديدگاههاى ديگر درباره مادر آن حضرت (ع)- بويژه ديدگاههايى كه او را از كنيزكان بلاد ديگر همانند سند مىداند- ناديده گرفته است. در حالىكه تا قبل از اواخر قرن سوم بيشتر ناقلان، او را از كنيزان سند يا كابل مىدانستند.(27)
عدم حضور مادر امام سجاد (ع) در كربلا
در اين باره بايد بگوييم كه تقريباً تمام منابع متقدم شيعى- كه به زندگانى مادر امام سجاد (ع) پس از اسارت پرداختهاند- چنين نگاشتهاند: او در هنگام تولد امام (ع) در همان حالت نفاس از دنيا رفت.(28)
و نيز چنين گفتهاند: يكى از كنيزان حضرت على (ع) به عنوان دايه او به بزرگ كردن او پرداخت و مردم خيال مىكردند كه او مادر امام (ع) است و بعد از آنكه آن حضرت او را شوهر داد، فهميدند كه او دايه امام (ع) بود، نه مادر او.(29)
بنابراين، قطعاً از ديدگاه منابع معتبر، حضور مادر امام (ع) در كربلا منتفى است حال با هر نام و نسبى كه مىخواهد باشد.
مرقد بىبى شهربانو
از مطالب قبل و اثبات عدم حيات مادر امام (ع) بعد از تولد امام (ع) خود به خود اين موضوع روشن مىشود. همچنين از سوى محققان معاصر با دلايل قطعى ثابت شده است كه بقعه بىبى شهربانو- كه در كوهستان شرق رى معروف به كوه بىبى شهربانو پديدار است- هيچ ربطى با مادر امام (ع) ندارد و بنايى است كه در قرون بعدى ساخته شده است. چنانكه تاريخ ساخت صندوق منبت كارى آن سال 888 ق را نشان مىدهد و درب منبت كارى آن كار عهد صفوى است و الحاقاتى از هنر دوره قاجاريه دارد.(30)
عدم ذكر چنين بقعهاى در آثار شيخ صدوق- كه خود ساليان دراز در رى مىزيسته و به آن آشنايى كامل داشته- مؤيد ديگرى بر عدم وجود اين بقعه در قرن چهارم و در زمان شيخ صدوق (متوفى 381 ق) است.
ديگر نويسندگانى هم كه به ذكر احوال عبدالعظيم حسنى و شخصيتهاى بزرگ مدفون در رى پرداختهاند، نامى از چنين بقعهاى نبردهاند.
اين احتمال وجود دارد كه در قرون بعدى زنى پارسا با نام شهربانو در اين مكان دفن شده و با گذشت ساليان، مردمان آن سامان او را با مادر امام سجاد (ع)- كه در آن زمان مشهور به شهر بانو بوده- اشتباه گرفتهاند و يا برخى اين اشتباه را در زبان مردم انداخته و با انگيزههايى به تقويت آن پرداختهاند.(31)
پى نوشت ها:
(1) ملاآقا دربندى، اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج 3، ص 110.
(2) همان.
(3) شهيدى، سيدجعفر، زندگانى على بن الحسين) ع (.
(4) زندگانى على بن الحسين) ع (، ص 10 و 11.
(5) مقاله» حول السيدة شهربانو «نوشته شيخ محمد هادى يوسفى، مندرج در مجله رسالة الحسين) ع (، سال اوّل، شماره دوّم، ربيعالاول 1412.
(6) بحارالانوار، ج 46، ص 8- 13.
(7) ر. ك: افتخارزاده، محمودرضا، شعوبيه ناسيوناليسم ايران، ص 305 كه از منابعى چون انساب الاشراف بلاذرى، طبقات ابنسعد، المعارف ابنقتيبه دينورى و الكامل مبرّد اسامى فوق را نقل مىكند.
(8) شهيدى، زندگانى على بن الحسين) ع (، ص 12.
(9) نگا: بحارالانوار، ج 46، ص 9، ح 20.
(10) اصول كافى، ج 2، ص 369.
(11) براى آگاهى از سير تاريخى شهربانو در منابع ر. ك: شعوبيه ناسيوناليسم ايرانى، ص 289- 337.
(12) با استفاده از ترجمه حاج سيد جواد مصطفوى) اصول كافى، ج 2، ص 369).
(13) آيت الله خويى، معجم رجال الحديث، ج 1، ص 202 و ج 13، ص 106.
(14) همان.
(15) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 303.
(16) تاريخ قم، ص 195.
(17) اصول كافى، ج 2، ص 369.
(18) بحارالانوار، ج 46، ص 9.
(19) عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 128.
(20) الارشاد، ص 492.
(21) زندگانى على ابن الحسين) ع (، ص 12.
(22) شعوبيه، ص 305.
(23) حول السيدة شهربانو، ص 28.
(24) شعوبيه، ص 423.
(25) همان، ص 304.
(26) الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 570.
(27) حول السيدة شهر بانو، ص 28.
(28) عيون اخبار الرضا) ع (، ج 2، ص 128.
(29) بحار الانوار، ج 46. ص 8.
(30) شعوبيه، ص 326.
(31) براى اطلاع بيشتر از عدم امكان انتساب اين بقعه به شهربانو مادر امام سجاد) ع (ر. ك: باستان) نوشته كريميان (و دانشنامه ايران و اسلام، ذيل كلمه شهربانو.
پرسش :
سرانجام شهربانو همسر امام حسين(عليه السلام) در روز عاشورا چه شد؟
پاسخ :
شيخ صدوق در «عيون اخبار الرضا» درباره مادر حضرت امام زين العابدين(ع) اين حديث را آورده است:
«سهل بن قاسم نوشجاني مي گويد: امام رضا(ع) در خراسان به من فرمود: بين ما و شما خويشاوندي هست. گفتم: اين خويشاوندي چيست؟ فرمود: هنگامي كه عبدالله بن عامر بن كريز خراسان را فتح كرد دو دختر از دختران يزدگرد پادشاه ايران را پيدا كرد و آنان را نزد عثمان بن عفان فرستاد. عثمان بن عفان يكي از آن دو را به امام حسن و يكي را به امام حسين(ع) بخشيد. اين دو دختر پس از زايمان، وفات كردند. همسر امام حسين(ع) امام سجاد را زاييد. پس از درگذشت همسر امام حسين، يكي از كنيزان امام حسين(ع)، امام سجاد را سرپرستي كرد» (عيون اخبار الرضا، يك جلدي، جزء دوم، ص 128، ح 6 با تصحيح و تعليق سيد مهدي حسيني لاجوردي، چاپ 1377 هجري قمري، ناشر ميرزا محمد رضا مهتدي، چاپ اول).
براساس اين روايت، مادر امام زين العابدين(ع) بعد از تولد آن حضرت وفات كرده و در كربلا حضور نداشته است.
آقاي دكتر سيد جعفر شهيدي در «زندگاني علي بن الحسين(ع)» از طبقات نقل مي كند كه پس از شهادت امام حسين(ع)، خدمتگزار آن حضرت شهربانو را به همسري گرفت. نام اين خدمتگزار زييد بود و از او پسري به دنبا آمد به نام عبدالله بن زييد(زندگاني علي بن الحسين(ع)، چاپ پنجم، ص 26، 1373).
ايشان در اين كتاب مي گويد: آمدن شهربانو به كربلا، فرار او از كربلا به ايران، غايب شدن او در كوه و نيز آمدن او به ايران به دستور امام حسين(ع) براي جمع آوري نيرو، همه اينها افسانه و ساخته داستان نويسان است(همان).
البته در كربلا بانويي به نام شهربانو بود و اين شهربانو مادر آن طفلي است كه از خيمه ها بيرون آمد و هاني بن ثبيت آن طفل را به شهادت رسانيد. اين شهربانو، مادر امام سجاد(ع) نبود و جزو اسيران كربلا بود (قصه كربلا، ص 406).
شيخ عباس قمي روايت عيون اخبار الرضا را نقد مي كند و مي گويد: اين حديث مخالف آن حديث هايي است كه آوردن دختر يزدگرد را به زمان عمر بن خطاب نسبت مي دهند و اين حديث ها اشهر و اقوي است(منتهي الامال، ج 2، ص 30، چاپ هجرت).
ولكن به نظر مي رسد كه روايت «عيون اخبار الرضا» از روايات ديگر قوي تر است و علامه مجلسي روايت «عيون اخبار الرضا» را مي پسندد (بحارالانوار، ج 46، ص 10).
و بر اين اساس، در زمان عثمان، دختر يزدگرد به مدينه برده شده نه در زمان عمر بن خطاب.
در اصول كافي آمده است كه وقتي كه دختر يزدگرد را به مدينه آوردند و نزد عمر بردند، وقتي كه عمر خواست به چهره او نگاه كند، او چهره اش را گرفت و به زبان فارسي گفت: «اف بيروج بادا هرمز» عمر گفت: اين دختر مرا فحش مي دهد و خواست كه آن دختر را بزند، علي(ع) گفت: تو حق نداري او را بزني، او را آزاد بگذار تا هر كسي را مي خواهد به همسري انتخاب كند. عمر هم او را آزاد گذاشت و او هم حسين(ع) را انتخاب كرد. علي(ع) به او فرمود: اسم شما چيست؟ گفت: جهان شاه. امام به او فرمود: نه اسم تو شهربانو است...(اصول كاف، عربي، چاپ آخوندي، ج 1، ص 466).
ولي اين روايت قابل اعتماد نيست چون در سند آن شخصي به نام عمر و بن شمر آمده و او هم مورد اعتماد نيست.